تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...
تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...

دیر...

دیگ برای ادامه خیلی دیر شده...لطفا کسی قضاوت نکنه چون کسی جای من نبود...نه دیگه اون آدم سابقم نه میتونم باشم...تو هم دیگ تلاش نکن چون با دعوای شب شنبه نشون دادی ب اندازه ی نصفه روزم نمیشه حساب کرد روی قول وقرارت...تو این رابطه خیلی چیزا از دست دادم...حس و حالم رو عشق رو...از رابطه ای ک توش جنسیت ملاک باشه متنفرم...ی وقتایی انقدر میگی ک زندگی قشنگه و میشه ادامه داد بیا دوباره شروع کنیم و طرفت دیگ گوش نمیده...دیگ برام مهم نیست..فقط لحظه شماری میکنم برای اتمامش..از کسی متنفر نیستم نمیخوام حال کسیو بگیرم نمیخوام کسی و تحقیر کنم فقط میخوام تموم شه همین...ادامه نده چون بیشتر بهم ثابت میشه ک اشتباه انتخاب کردم..خدایای منو ببخش ک اگ این مدت ازت فاصله گرفتم...میخوام بشم همو بنده ی همیشگیت...کمکم کن خواهش میکنم..من لج نکردم...ژست طلاق نگرفتم من محکم تصمیم گرفتم..اشتباه اشتباهه..اگه اشتباه ازدواج کردم مهم نیست مجبور نیستم اشتباه ادامه بدم..اولا وقتی میگفتی بنظرت ما اشتباه کردیم ک باهم ازدواج کردیم..میگفتم این چ مردیه ک انقد راحت ته دل زنش رو خالی میکنه...کاش جواب این سوالت رو زودتر داده بودم ک آره..

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.