تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...
تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...

سنگین...

سلام...

چه روزای سنگینیه این روزا...دارم جدا میشم...خیلی احساس بدی دارم نه نسبت ب جدا شدنم نسبت ب حسم ...نسبت ب محبتی ک کردم و ب چشم نیومد...التماس میکردم ک باهام حرف بزن..یادته گفتی دیگ نیستم؟ته دلم خالی شد..یادته گفتی آقاجان خسته شدم؟یادته راحت میگفتی برو طلاقت رو بنویس؟وای ک دلم شکست...از شوهرم دلم شکست...فک میکردم شوهر ادم دوست ادمه..حرف منو میفهمه درکم میکنه..فک میکردم راحت میتونم باهاش دردل کنم و بگه بیا سرت رو بذار رو شونم و گریه کن نه اینکه بعدذا بزنه تو چشمم نه اینکه ناراحت بشه..فک میکردم از بس با عشق موهای سرم رو نوازش میکنه دیوونه میشم ولی دیدم نه....باید التماس کنم ک یکم دست میکشی تو موهام؟

من ک هیچ کاری براش نکردم..طوری نیست..من ادعایی ندارم ..هیچوقتم بلد نبودم از خودم بگم...نمیخوامم بگم...ایشالا تمام بشه..تو هم ارامش داشته باشی...

نظرات 3 + ارسال نظر
لیلا پنج‌شنبه 28 اسفند 1393 ساعت 15:44

سلام خوبی عزیزم

لیلی دوشنبه 25 اسفند 1393 ساعت 11:05

نگران فردایت نباش...

خدای دیروز و امروزت ,فردا هم هست

خوشبختی یعنی نگاه خدا

آرزوی بهترینا رو برات دارم

لیلی دوشنبه 25 اسفند 1393 ساعت 09:48

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.