تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...
تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...

بخشش...

سلام...


بازم ناراحتش کردم...نمیدونم اینبار منو ببخشه یا نه...فک کنم خیلی خستش کردم ...دژخودمم دیشب خیل یچرت و پرت گفتم...فک کنم نبخشه منو ولی ی حسی بهم میگه ک فوری منو میبخشه...البته بخشش ظاهری دوی ندارما...خیلی دوس دارم برم پیشش آخر هفته ولی هنوز چیزی بهم نگفته..شاید چون فک میکنه میگم نمیام بهم نمیگه...البته شاید..شایدم آخر هفته بهم میگه..شایدم ذهنش درگیره...این ذژروزا خیلی بهش نیاز دارم...نمیدونم هی دارم از جذابیت خودم ب طرز زیبایی کم میکنم...البته اگ از اول جذاب بوده باشم...دلم تنگ شده..از دیشب قفسه سینم خیلی درد داره...خدا منو ببخشه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.