تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...
تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...

بیصبرانه...

سلام... 


حس خوب داشتن ک شاخ و دم نداره...

وقتی دوس داستنش مثل خون تو رگامه...وقتی با همه ی وجودش حس میکنی همه کسشی و همه کس تو اونه...وقتی بال بال میزنی ک 4 شنبه بی دیدنش و براش آشپزی کنی دیگه چی میخوای؟ وقتی بخاطر اون نوبت ارایشگاه میگیری و در ب در دنبال ی جایی هستیک طوری درستت کنه ک اون بخواد...وقتی بخاطر اون گیر مو میخری و لباس میخری...وقتی میری بیرون خوراکی هایی ک با اون خوردی و میبینی و ته دلت آب میشه و بغض میکنی و لبخند میزنی...بهشت کجاس آخه؟ غیر از دستای تو؟امن ترین جای دنیا کجاس؟ غیر از بازوهای تو...بیصبرانه منتظرتم 4 شنبه...امروز سوم اسفنده...روزی که دیگ هیچوقت تکرار نمیشه میخوام بهترین روز باشه...


نظرات 1 + ارسال نظر
niloofar یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 10:57 http://tut-mihanblog-com.br.vu

مطالبتون خیلی خوب بود بازم سر میزنم.
اگه خواستید به منم یه سری بزنید.

مرسی..سلام..حتما الن میام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.