سلام...
حال دوتامون خوبه...و این ینی عشق...دیشب ی مسیله رو ب همسری گفتم.. ناراحتش کرد اما باید میگفتم..پیمان بستیم چیزنهونی نداشته باشیم..البته این قضیه قبل از رفتنم ب اصفهان رخ داده بود و لی بعدش گفتم نمیخواستم اون موقع بگم..
راستی احتمالا با ماشین خودمون بریم مشهد از اون ورم بریم مسافرت ب امید حق...دیشب همسری بازم پروفایلشو واسه خاطر من عوض کرد..دستت طلا جیگر جونی..خیلی حال کردم...وای تا کلی وقت عکسای باغ پرندگان رو نگاه میکردم...خیلی کیییف داد...امروز کتاب شوهر آهو خانوم میخونم...ینی باسد تمومش کنم الان صفحه 779 هستم و هنوز تموم نشده..این ترم ک کمتر واحد دارم باید ی عالمه کتاب بخونم..حتما مبحث لوسمی هم میخونم ک توی ذهنم درست و حسابی جا بگیره...هماتولوژی خیلی دوست دارم...
سلام دوباره برگشتم و دلتنگی...همسری گفت شاید اخر هفته بیاد پیشم...دعا کنید بیاداااا
سلام... چقد خوشحال شدم اومده بودین ب وبم سر زدین...فردا ب امید خدا بعد کلاس میرم.ب دیدار همسر...ساعت یک و نیم بلیط دارم...خیلی خسته میشه تو اتوبوس ولی خب می ارزه...دل تو دلم نیست...تقریبا همه کارامو کردم...ساک هم جمع کردم...هم اتاقیم موهامو گیس کرده...خوشمل شدم...کاش آقامون بود ذوق میکرد...وای دیشب تولد بود واسه متولدین آبان و زمستان...منم بودم...وای چقد قر ریختیم و خندیدیم...کلیی واسه ما عروسا شعر خوند خانومه...ژله خوردیم با کیک و شربت..فشفشه هم بود تازشم ...منم خومشل کرده بودم عکسمو فرستادم واسه شوهری...گفت خومشل شدی و ذوق کرد. .گفت عروسکی شده بودی..همه میپرسیدن چ رنگ.مویی زدی و کلی تعریف کردن...امروز واسه دوستم.موهاشو رنگ کردم وای انقد ذوق مرگ.شده بود...میکفت عالی شده ...انقد دوس دارم آرایشگری کار کنم ...شوهری از صبح کلاس بود الانم شرکته ...منم خواب خوابم...دلم میخواد باهم بحرفیم...