تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...
تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...

مشهد...

سلام...


نمیتونم در مورد اینکه چقد دلم هوای مشهد کرده بود حرف بزنم..آخه اصلا در قالب کلمه نمیگنجه...همین بس ک اسم امام رضا ک میومد چند وقتی و عکس حرم رو ک میدیدم اشک تو چشام جمع میشد..تو دلم میگفتم یا امام رضا تو ک اذن دخول میدی نمیخوای من و آقامون رو بطلبی؟ نمیخوای بیام پا بوست؟ میگن اما رضا امام بخشنده اس...اسم بخشنده ک میاد تو ذهنم یاد این میفتم ک یا اما رضا مگه من همه اعمالم به جاس ک تو میخوای بی دریغ ببخشی...البته ی بار ی بنده خدایی تو دانشگاه ی سخنرانی خیلی قشنگ داشت...میگفت ی وقتی می ایستی رو بروی خدا میگی خدایا کفش بهم بده پا برهنه ام و تا میتونی اصرار میکنی اما یهو خدا برات سیب میفرسته..تو میگی خدایا بخشندگی تو اینه؟؟؟خدایا این ک میگن تو ب حرفامون گوش میدی اینه؟ بعد خدا میگه ببین تو انقد سرمای پا برهنگی بهت فشار آورده بود ک نفهمیدی گرسنه ای...سیب رو ک خوردی یادت اومد تو صندوقچه ی خودت ی دمپایی داری...خدا بالای نردبونه ما اون پایین...خدا وسعت دید داره نه اینکه درخواست ما رو اشتباه بفهمه نیاز های ما رو بهتر درک میکنه...میدونه واقعا ما چی نیاز داریم...این بین هم امام رضا شده واسطه..میگن وقتی میری اونجا ،اون درخواستی و ک تو ی امام زاده داری نکن...از اما چیزای بزرگ بخواه...چون دستش خیلیییییی بازه...خیلی قشنگ طلبیده شدیم...ظرفیت کاروان های دانشگاه کاملا پر شده بود..اما یهو ی پیام امروز واسه همسری اومد ک چندتا کاروان جا باز شده...یا امام رضا...دستت درد نکنه...چ تاریخ خوبیه اصلا...کلاسا هم تمام شده.. خدا شکرت...هزاران مرتبه شکرت...هزاران بار ممنونم...من و همسری میریم مشهد با هم..چقد خوووببببب

همین الان...

سلام...

وای داره برف میاد...همین الان پیام دادم ب همسرییییییییییییی.....خداروشکر

بیصبرانه...

سلام... 


حس خوب داشتن ک شاخ و دم نداره...

وقتی دوس داستنش مثل خون تو رگامه...وقتی با همه ی وجودش حس میکنی همه کسشی و همه کس تو اونه...وقتی بال بال میزنی ک 4 شنبه بی دیدنش و براش آشپزی کنی دیگه چی میخوای؟ وقتی بخاطر اون نوبت ارایشگاه میگیری و در ب در دنبال ی جایی هستیک طوری درستت کنه ک اون بخواد...وقتی بخاطر اون گیر مو میخری و لباس میخری...وقتی میری بیرون خوراکی هایی ک با اون خوردی و میبینی و ته دلت آب میشه و بغض میکنی و لبخند میزنی...بهشت کجاس آخه؟ غیر از دستای تو؟امن ترین جای دنیا کجاس؟ غیر از بازوهای تو...بیصبرانه منتظرتم 4 شنبه...امروز سوم اسفنده...روزی که دیگ هیچوقت تکرار نمیشه میخوام بهترین روز باشه...


غرق...

سلام...چند وقت هوای دلمون عجیب ابری بود...ولی شکر خدا درست شد...راستش ممنونم ازت ک بخاطر من بابابزرگ رو خاک نکرده اومدی پیشم...ممنونم یادت بود من چیزکیک دوس داشتم...ممنونم نازم و میخری...ممنون بخاطر نوازشا و بوسه های گرمت...ممنون بخاطر اینکه همه کست منم...ممنونم...ی وقتایی انقدر غرق میشی ک اصلا یادت میره این دریاااست...بجای دست و پا زدن آرامشش رو درک کن....اگ دریا آشوبه شاید بخاطر دست و پا زدن تویه...اروم بگیر...نفس بکش...بذار دریا آرامشش رو. بهت ثابت کنه ...یا علی

سلام...وای ک حالم خیلی خرابهههه....گفت رفتارات عاشقونه نیست...گفت من بی احساسش کردم...تپش قلب گرفتم...قفسه سینم ی مدته خیلی درد میکنه...