تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...
تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...

برگشتم...

سلام دوباره برگشتم و دلتنگی...همسری گفت شاید اخر هفته بیاد پیشم...دعا کنید بیاداااا

خوشحالم....

سلام...  از چهارشنبه اومدم اصفهان...وای امشب معرکه بود...کللیییی با همسری آهنگ خوندیم...بریونی زدیم ب بدن...رفتیم باغ پرندگان و خزندگان...من و همسری مار انداختیم گردنمون و عکس گرفتیم ...البته پنجشنبه دعوا کردیم...ولی شما باور نکنین ما دعوا میکنیم ...باور میکنن...فیلم دیدیم...فیلم ساکن طبقه وسط...ی فیلم درجه یککککککککک فلسفی..واقعا عالییی بود..چیپسم خوردیم...خلاصه کککک...آلبالو پلو خوردممممم...واییییییی....چی بگم ک هر چی بگم کم.گفتم ..

سلام... چقد خوشحال شدم اومده بودین ب وبم سر زدین...فردا ب امید خدا بعد کلاس میرم.ب دیدار همسر...ساعت یک و نیم بلیط دارم...خیلی خسته میشه تو اتوبوس ولی خب می ارزه...دل تو دلم نیست...تقریبا همه کارامو کردم...ساک هم جمع کردم...هم اتاقیم موهامو گیس کرده...خوشمل شدم...کاش آقامون بود ذوق میکرد...وای دیشب تولد بود واسه متولدین آبان و زمستان...منم بودم...وای چقد قر ریختیم و خندیدیم...کلیی واسه ما عروسا شعر خوند خانومه...ژله خوردیم با کیک و شربت..فشفشه هم بود تازشم ...منم خومشل کرده بودم عکسمو فرستادم واسه شوهری...گفت خومشل شدی و ذوق کرد. .گفت عروسکی شده بودی..همه میپرسیدن چ رنگ.مویی زدی و کلی تعریف کردن...امروز واسه دوستم.موهاشو رنگ کردم وای انقد ذوق مرگ.شده بود...میکفت عالی شده ...انقد دوس دارم آرایشگری کار کنم ...شوهری از صبح کلاس بود الانم شرکته ...منم خواب خوابم...دلم میخواد باهم بحرفیم...

مشهد...

سلام...


نمیتونم در مورد اینکه چقد دلم هوای مشهد کرده بود حرف بزنم..آخه اصلا در قالب کلمه نمیگنجه...همین بس ک اسم امام رضا ک میومد چند وقتی و عکس حرم رو ک میدیدم اشک تو چشام جمع میشد..تو دلم میگفتم یا امام رضا تو ک اذن دخول میدی نمیخوای من و آقامون رو بطلبی؟ نمیخوای بیام پا بوست؟ میگن اما رضا امام بخشنده اس...اسم بخشنده ک میاد تو ذهنم یاد این میفتم ک یا اما رضا مگه من همه اعمالم به جاس ک تو میخوای بی دریغ ببخشی...البته ی بار ی بنده خدایی تو دانشگاه ی سخنرانی خیلی قشنگ داشت...میگفت ی وقتی می ایستی رو بروی خدا میگی خدایا کفش بهم بده پا برهنه ام و تا میتونی اصرار میکنی اما یهو خدا برات سیب میفرسته..تو میگی خدایا بخشندگی تو اینه؟؟؟خدایا این ک میگن تو ب حرفامون گوش میدی اینه؟ بعد خدا میگه ببین تو انقد سرمای پا برهنگی بهت فشار آورده بود ک نفهمیدی گرسنه ای...سیب رو ک خوردی یادت اومد تو صندوقچه ی خودت ی دمپایی داری...خدا بالای نردبونه ما اون پایین...خدا وسعت دید داره نه اینکه درخواست ما رو اشتباه بفهمه نیاز های ما رو بهتر درک میکنه...میدونه واقعا ما چی نیاز داریم...این بین هم امام رضا شده واسطه..میگن وقتی میری اونجا ،اون درخواستی و ک تو ی امام زاده داری نکن...از اما چیزای بزرگ بخواه...چون دستش خیلیییییی بازه...خیلی قشنگ طلبیده شدیم...ظرفیت کاروان های دانشگاه کاملا پر شده بود..اما یهو ی پیام امروز واسه همسری اومد ک چندتا کاروان جا باز شده...یا امام رضا...دستت درد نکنه...چ تاریخ خوبیه اصلا...کلاسا هم تمام شده.. خدا شکرت...هزاران مرتبه شکرت...هزاران بار ممنونم...من و همسری میریم مشهد با هم..چقد خوووببببب

همین الان...

سلام...

وای داره برف میاد...همین الان پیام دادم ب همسرییییییییییییی.....خداروشکر