یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «… مردان» خاص نمیشود.
مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند.
مــــرگ
از نــــمای دور
دورنـــــمای زنـــــیست
که از مـــــــــــردی دور مـــــــــــــانده،
مـــــرگ
از نـــــمای نزدیک
مردی اســــــــــت که زن نـــــــــــدارد...
و زندگـــــی
مَردمُـــــردگیِ زنـــیست
که مــــردش را تــــــا ســــرحدّ مـــرگ
دوســــت داشته...
زندگـــــی
نزدیــــکنمای زنـــــــــــیست
که مــــردش
هنوز نمــــــرده باشد...
زن
مــــردانهترین
دلیل مـــــرگ و زندگـــــیست...
.
.
«کامران رسول زاده»
*ــــــــــــــــــــقاصدک خیـــــســــــــــــــــــــ*
سلام محمد جواد خان...دلم میخواد باهام حرف بزنی...الهب قربونت برم ک خسته ی کار و درسی...دلم کشیده کنارم باشی و باهام حرف بزنی...بغض دارم ...از اون بغضا ک وا کردنش کار خودته...میشه لطفا؟
سلام...دیشب پشت تلفن بحث کار و آقامون خودش شروع کرد...مهم نیست چیا گفتیم ک ب نظر من نود درصدش بر میگشت ب مرخی و ونوسی بودنمون...اما در نهایت نتیجه این شد ک من نرم سر کار...ک توی پست قبلی درر. مورد حس نرفتن سر کار حرف زدم...ب آقامون گفتم بیا واتسآپ آخه رو پله ها سرد بود ک نشسته بودم،حمومم رفته بود...فک کنم حس کرد دوس ندارم باهاش صحبت کنم...امیدوارم همسری این فکر رو نکرده باشه آخه واقعا این منظور رو نداشتم...و من دلم حرف زدن میخواست...دل خوشم ب اینکه چیزایی ک تو واتسآپ واسه آقامون تو.واتسآپ.میفرستم تیکه آبی بخوره کنارش ک ینی خونده اونارو...زنگ زدم جواب نداد دوسیم...فک کنم گوشیش کنارش نبود...شب بخیر گفتم ب آقامون و تا وقتی بیدار بودم جواب نداده بود...من معمولا اینحور شبا ک ی چیزی میگم ک.جوال نمیگیرم،مدام پا میشم و ب گوشیم نگاه میکنم....بهترین لحظه ی دنیا بود وقتی شب بخیرش رو خوندم...چشام باز و بسته میشد...نمیتونستم جواب بدم بس ک خوابم میومد...ولی خیلی خوشحال شدم...دلخوشیم ب این چیزا...کاش منظور حرفمو دیشب کامل متوجه شده بود...