تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...
تو هوای هم نفس می کشیم...

تو هوای هم نفس می کشیم...

من و آقامون بعد از کلللللیییی دشواریییییی 18 تیر 1393 به هم رسیدیم...میخوایم ماجراهامون و اینجا بنویسیم...

همین الان...

سلام...همین الان رسیدم خوابگاه...خونه اینترنت نداشتم.  وای وقتی وبلاگ رو باز کردم دیدم 2تا نظر دارم مثل ی انسان نظر ندیده ذوق مرگ شدم....مرسییییی واقعا...خیلی خوشحالم کردین...این روزای زندگیمون رو خیلی دوس دارم. .راستش آقامون خیلی ب پویا بودن زندگیمون کمک میکنه..از واقعا ممنووووووووونم....دوس داشتم آخر هفته برم پیش شوهری ولی مادر پاش مشکل داشت..باید میرفتم کمکش...و اینجا مثل همیشه عشقم من و حسابی درک کرد ...فردا صبح کنفرانس دارم...مطالب آمادس اما پاورپوینت درست نکردم...شوهری هم حسابی ذهنش مشغول زندگیمونه...توی اتوبوس مدام ب زندگیمون فک.میکردم...مدام ب آیندمون...ب این ک دیگ خانوم خونه میشم..ب اینکه ی روزی بچه دار میشم...خدایا شکرت

یواشکی...

سلام... 

 

میدونی عشقولی...من عاشق یواشکی های توام...وقتی ازت ناراحتم میشینم و خاطراتم رو مرور میکنم...عاشق وقتاییم ک توجمع برام بوس میفرستی یواشکی...یا بهم چشمک میزنی...عاشق وقتاییم ک دستامو محکمتر از همیشه میگیری...عاشق وقتاییم ک یهو دستتو حلقه میکنی دور منو میگی قربوووووونت برم...عاشق وقتاییم ک نصفه شب صدات میکنم و طوری جوابمو میدی انگار تمام شب رو بیدار بودی و منتظری تا من بهت جواب بدم...عاشقتم...

نیستم...

سلام...اگه خواهر داشتی دوس داشتی شوهرش بهش بگه ضعیفه...این زن باید ب مردش تکیه کنه ربطی ب ضعیف بودنش نداره...من فقط گفتم لفظ ضعیفه زیاد جالب نیست...نمیخخوام ضعیفه ی زندگیت باشم میخوام خانومت باشم...میخوام برات خانومگی کنم....من توی زندگیم از کسی الگو بردای نمیکنم...نمیخوام خاص باشم یا مستقل یا تریپ این زنایی ک.میگن ما.ب مردا نیاز نداریم...ولی نمیخوام هویت زن بودنم بره زیر سوال ...من از نسل ضعیفه ها نیستم... این ک زن حرف شنو مردش باشه دلیل یر ضعیف بودنش نیست...همه ی اینا دلیل بر اینه ک دوسش داره همین...

تغییر...

سلام...دلم میخواد واسه کلاس نقاشی و طراحی اسم بنویسم...البته باید آقامونم اجازه بده...فردا باید برم خونه...مادرم پاش درد میکنه باید برم ...مادربزرگم قراره عمل قلب باز بشه هنوز ب همسری نگفتم آخه تازه از بیرون اومده و خستس...ی ساعت دیگ میگم...کلاس فارماکولوژی خیلی باحال بود...دوس داشتم واقعا...حسابی تو فکر ارشدم...یکم برنامه ی زندگیمون قراره عوض بشه...میخوام تا ته خط با آقامون باشم...یار و یاورش باشم ....آرامش زندگیش باشم...

اجازه...

سلام...


                            پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/



اجازهi'm so sad emoticon!!! خیلی دلم براش تنگ شده....اجازه خیلی دلم.heart broken emoticon..دیشب همسری گفت بیدارش نکنم...یکم جزمه هماتولوژی جلسه قبل رو مرور کردم..اما ذهنم خیی آشفته بود...نتونستم کتاب رو بخونم...اومدم نت...رفتم منابع ازمون ارشد سال 94 رو ی نگاهی کردم...خیلی خوشحالم ک شوهری بهم انگیزه میده ک ارشد قبول شم...بهم گفته اگ تک رقمی بشم ی هدیه ویژه بهم میده...تمووووم تلاشمو میکنم...اومدم اینجا یکم شعر خوندم...مطلب خوندم......من حس میکنم من نقش همون گل مغرور و بداخلاق رو ک شازده کوچولو خیل دوسش داشت رو دارم و همسری همون شازده ی منه...کسی که رسم عاشقی رو خوب بلده... fluffy white cat crying emoticon




پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/